پس از روزها نشست و برخاست در پیوند به نقشهی راه صلح و ترافیکِ سنگینی از طرحهای صلحی دهها حزب سیاسی، دولت و شورای عالی مصالحه ملی، نقشهی راه صلح افغانستان تهیه و توحید گردید تا پس از تصویب به عنوان طرح صلح جمهوری اسلامی افغانستان روی میز گفتگوهای استانبول قرار گیرد.
نویسنده: رضا مِهسا
اگر چه جزییاتی از این طرح در دسترس نیست؛ اما آنچه رسانهها به آن دست پیدا کرده است نشان میدهد که معایبِ این طرح بر محاسنش قشنگ میچربد و به نحوی دولت و شورای عالی مصالحه ملی راه رفتهی «بُن اول» را در این طرح به پیش گرفته اند که یقینا سر از ترکستان بیرون خواهد کرد.
نگارنده، در این سیاهه به دنبال درشتنمایی معایب این طرح است که در سطور آتی میآید.
دروازهی این طرح در واقع روی پاشنهی دو پارادوکس عقیدتی ـ سیاسی میچرخد که چرخش این طرح را غیر ممکن میسازد.
یکم: ساختار نظام
نوعیت نظام در این طرح (ریاستی ـ صدارتی) با لاپوشانی جمهوریت است که خود یک پارادوکس است و کابوس تجربهی وحشتناک «دولت دو سره» را دوباره در اذهان زنده میکند؛ چنانچه دولت «وحدت ملی» فرصت های کلان (دولت ـ ملت) سازی را در افغانستان در نطفه خفه و کشت، در این طرح آمده است که ساختار دولت انتقالی با حضور رییسجمهور و چهار معاون، نخستوزیر با چهار معاون که در هر دو پست، یک زن بهعنوان معاون باید در نظر گرفته شود.
اما آنچه در این نوع نظام لحاظ نگردیده جایگاه امارت اسلامی و غیبت کلانخواستهی گروه طالبان به عنوان یکی از طرف های اصلی منازعه در ساختار نظام سیاسی آیندهی افغانستان است و با محض ورود گفتمان امارت در این طرح، این نقشه به یک بُن بست استراتیژیک میخورد و آن تقابل «جمهوریت» با «امارت» است به این معنا که صفِ جمهوریت با طیفِ امارت اختلاف سیاسی نه؛ بلکه تضادِ ایدلوژیکی ـ عقیدتی دارد و تجربه ثابت ساخته است که دوئیتهای ایدلوژیک در یک خط غیرقابل جمع اند.
گروه طالبان؛ بهکمتر از امارتِ اسلامیِ در افغانستان قانع نیست و ادبیاتِ دانه درشتهای جمهوریخواهان به ویژه تیم حاکم در این روزها نیز نشان میدهد که جمهوریت خط سرخ است و عدول از آن ناممکن، با این وصف طالبان هرگز از امارت اسلامی منصرف نمیشوند؛ چون اصولا طالبانیزم یک جریانِ سیاسی ـ نظامی نیست؛ بلکه یک ایدئولوژیِ رادیکال اسلامی مبتنی بر حکومتداری براساس مولفههای امارتِ اسلامی است.
کوچکترین دستکاری یا عقبگرد در امرِ «امارتِ اسلامی» مستلزمِ ایجاد شکاف در صفوف نسلدومیها و نسلسومیهای طالبان میگردد و این ریسک را سران طالبان به هیچ صورت نمیپذیرند. پس یکی از مواردی که اصلا حل شدنی نیست جنجالِ گفتمانِ مسلط و امرِ غالب بر شیوهی حکومتداری که امارت باشد یا جمهوریت، است.
دوم: نوعیت شراکت در نظام
گندی که در این طرح روی آن سرپوش شیک و لوکس گذاشته شده بحث شراکتِ اقوام افغانستان در ساختار نظام آیندهی سیاسی است.
براساس این طرح قرار است یک دولت انتقالی سه ساله روی کار آید که در نوک هرم قدرت ارگ( پشتون ها) و در قاعدهی قدرت سپیدار( تاجیکها) جا خوش کرده اند و دو قوم بزرگ هزاره و ازبیک که قانون اساسی به رسمیت شناخته است ماموران درجه سوم و چهارم ارگ و سپیدار قلمداد شده و صدها خُرده اقوامی که سناریوی توزیع شناسنامههای برقی آنها را به رسمیت شناخت در هیچ جای این بازی قرار ندارند. این یکی از دو پارادوکس کمیک و خنده داری دیگری است که ماهیت جمهوری و جمهوریت خواهی را به عنوان یک گفتمان عبور از بحران به چالش جدی مواجه خواهد کرد.
در این شکی نیست که افغانستان یک جامعهی چند قومی و چندمذهبی است و تجربهی حکومتداری در این بیست سال اخیر نشان میدهد که عنصر قومیت، شراکتِ عادلانه در قدرت را با چالشهای جدی مواجه کرده است، همچنان تجربهی دولتداری طالبان پس از سقوطِ مجاهدین نشان میدهد که اینگروه موجودیتِ اقوامِ چون تاجیک، هزاره و ازبیک و جامعهی شیعی و دگرباوران دینی را در لایههای بلندِ قدرت و در تصمیمگیریهای کلانِ سیاسیِ کشور نمیپذیرند، چون که نخبگان و فرهیختگان بلند رتبهی دولتی که از یک قوم خاص اند به نحوی تمرکز قدرت را در ارگ به معنای تسلط دایمی آن قوم خاص بر افغانستان به عنوان یک اصل نانوشته قبول کردهاند و طالبان نیز پذیرفته و باور کردهاند که به اقلیتهای مذهبی و دینی نباید چندان روی خوش نشان داد.
اما آنچه بیشتر از موجدیت پارادوکسهای لاینحل این طرح را خندهدارتر میسازد عدم حضور نخبگانِ جوان و فرهیختگانی از نسل نو افغانستان در بدنهی ترکیب اشتراک کنندگان به شدت پیرانهی این طرح است.
آیندهی سیاسی افغانستان از آنِ جوانان این میهن است ولی دهنکجی صریح مهندسین این طرح به جوانانیکه نه شناختِ سیاسی دارند و نه وابستگی به تیکهداران سیاسی؛ ولی پتانسیل عبور دادن افغانستان را از این بحران دارند میتوان به عنوان قوز بالای قوز این طرح و مانع جدی برای تحقق صلح در کشور به شمار آورد.
با کبرا و صغرا کردن مولفههای بالا به این نتیجه می رسیم که این طرح از اصولِ منازعه به فروع مناقشه گریز غیر واقع بینانه ولی رندانه زده است و به شدت پای این طرح برای عبور از بحران افغانستان میلنگد و عصای منطق آن به تعبیر مولوی چوبین است و به تعبیری دقیق تری مصداق بارز مَثَلِ معروف «کلوخ را در آب گذاشتن و تیر شدن» است که به هیچوجه کمکی به ختم بحران در افغانستان که نمیکند هیچ؛ بلکه تنشهای خوابیده را دوباره بیدار خواهد کرد.